یك پژوهشگر نهج البلاغه مطرح كرد:

سیره امیرالمؤمنین آگاهی، آزادی و دادگری است

سیره امیرالمؤمنین آگاهی، آزادی و دادگری است

بلک بلاگ: اصفهان معیار گزینش مدیران در نظام امیرالمؤمنین(ع) شایستگی آنها برای مدیریت، اعتقاد آنها به عدالت، دوست داشتن مردم، رعایت حق الناس و خودرا خادم مردم دانستن است که در این بیان، عدالت به این معناست که هرکس به اندازه شایستگیِ خود از امکانات برخوردار باشد.


سیره امیرالمؤمنین آگاهی، آزادی و دادگری است و در زندگی اجتماعی دو چیز را از همه مهم تر می دانست، نظم جامعه، وحدت و همبستگی افراد اجتماع؛ و این دو را در زندگانی خود رعایت کرد. در این میان، اگر ما بخواهیم قران، سخنان رسول خدا و نهج البلاغه را اسوه و الگوی خود قرار دهیم باید به تجربه بشری توجه داشته باشیم؛ بطورمثال در قران، هم رسول خدا و هم امیرالمؤمنین بر روی عدالت بسیار تکیه کرده و تاکید دارند که باید عدالت اجرا شود، اما عدالت اقتصادی چیست؟ در این مورد تجربه بشری چه بوده و اقتضای امروزِ ما چیست که اقتصاد خودرا برمبنای آن قرار دهیم؟ یا در عدالت سیاسی چه چیزی بهتر است؟ در چنین مطالبی باید تجربه بشری را درنظر بگیریم و ببینیم که امروز بشر به چه نتیجه ای رسیده که ازنظر سیاسی و اجتماعی، عدالت با چه روشی بهتر به اجرا درمی آید؟
امیرالمؤمنین(ع) همیشه حاکمیت قانون را در اجتماع اصل می دانستند یعنی از نظر ایشان آنچه باید در جامعه حکومت کند قانون است نه شخص. امیرالمؤمنین وقتی که می خواست امربه معروف و نهی از منکر کند به شدت در مقابل آنچه مربوط به حقوق مردم بود می ایستاد و نمی گذاشت حقوق مردم پایمال شود و درباره ی آنچه رابطه انسان با خدا بود می فرمود «وَ أْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ ائْتَمِرُوا بِهِ، وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ، وَ إِنَّمَا أُمِرْنَا بِالنَّهْیِ بَعْدَ التَّنَاهِی.»
آنچه خواندید قسمتی از گفت وگوی اختصاصی ایسنا با محمد مهدی جعفری، استاد دانشگاه و مفسر و پژوهشگر نهج البلاغه است. مشروح کامل پاسخ های این مفسر نهچ البلاغه را در ادامه بخوانید:
حضرت علی(ع) پس از ضربه ای که ابن ملجم مرادی بر سرشان وارد می آورند سفارش ها و پندهایی به فرزندانشان امام حسن و امام حسین دارند که حول دو موضوع تقوا و نظم شروع می شود و می فرمایند «اُوصیکُما وَ جَمیع وَلَدی وَ اَهلِی وَ مَن بَلَغَه کِتابِی بِتَقوَی الله وَ نَظمِ اَمرِکُم» و پس از آن می فرمایند که در پی دنیا نباشید و خودرا گرفتار حسرت ها نکنید و تأسف نخورید و دشمن ستمکاران و یاور مظلومان باشید و به کتاب خدا عمل کنید. چرا تقوا و نظم در نگاه حضرت آن قدر اهمیت دارد که فرزندانش را اول ازهمه به این دو مسئله سفارش می کند؟
تقوا خمیرمایه همه وجود معنوی انسان است، یعنی تمام خمیرمایه وجود انسان و نه بشر(بشری که بصورت انسان درآمده) و می خواهد مسیر تعالی و تکامل را طی کند، تقوا است. تقواپیشگی در فرهنگ اسلامی و قرآن به مدلول خدا را به یاد داشتن و در هر کاری توجه به خدا کردن است، اما ارتباط آن با نظم این است که نظم یکی از اصول و ارکان تقوا است، یعنی انسانی که پروا پیشه است و خدا را در تمام زندگی فردی و اجتماعیِ خود در نظر دارد باید نظم را رعایت کند؛ بطورمثال نماز پنج گانه به وجود معنوی انسان یک نظام می دهد، همان طورکه در زندگی مادی و روزمره انسان نیز باید نظم و برنامه ریزی وجود داشته باشد، برای اینکه در غیار این صورت انسان در زندگی خود گرفتار هرج ومرج می شود، ولی تقوا به مفهوم این است که خدا را در همه شئون زندگی در نظر داشتن و در این پروا پیشگی و توجه داشتن به خدا نظم هم رعایت شود.
یکی از برنامه های اصلاحی حضرت در دوره زمامداری شان برقراری عدالت اجتماعی و استفاده از نیروهای شایسته و کارآمد در مصادر امور حکومت بود. در این خصوص سفارش ها و معیارهای موردنظرشان چه بود و تا چه اندازه به دقت در انتخاب مسئولین برای پیشگیری از آثار سوء و مخرب گزینش تاکید داشتند؟
امیرالمؤمنین همیشه حاکمیت قانون را در اجتماع اصل می دانستند یعنی از نظر ایشان آنچه باید در جامعه حکومت کند، قانون است نه شخص. اگر شخص بخواهد حکومت کند هم به استبداد و خودکامگی ختم می شود و هم به بی عدالتی و جامعه را گرفتار هرج ومرج می کند، همانطور که متأسفانه پیش از امیرالمؤمنین از خلیفه دوم آغاز شد و در زمان خلیفه سوم به اوج رسید. ازاین جهت امیرالمؤمنین(ع) می خواهد نظم اجتماع را به آن روشی برگرداند که رسول خدا گذاشت. رسول خداوند جامعه ای تشکیل داد که عدالت باید در آن جامعه حکم فرما شود. در معنای عدالت گفته اند که هر چیزی سر جای خودش باشد، البته عدالت غیر از مساوات است و به این معنا نیست که افراد جامعه از امکانات، یکسان استفاده کنند، بلکه به مفهوم این است که هرکسی به اندازه استحقاق و شایستگی خود از امکانات برخوردار باشد و ازاین جهت امیرالمؤمنین(ع) کسانی را برای اداره جامعه انتخاب می کند که معتقد به عدالت باشند یعنی اصلاً اعتقادی به شخصیت ها و قبیله گرایی و انتصاب به این و آن نداشته باشند، بلکه مهم برای آنها حق الناس باشد، حق الناسی که خدا تعیین کرده و همه باید به حقوق خود برسند. ازاین جهت معیار گزینش مدیران در نظام امیرالمؤمنین شایستگی آنها برای مدیریت، اعتقاد آنها به عدالت، دوست داشتن مردم و خودرا خادم مردم دانستن است. این است که تمام این مسائل البته به نحو احسن و اتم و اکمل در عهدنامه امام به مالک اشتر منعکس شده است، البته مالک اشتر شاید یک سر و گردن از دیگر مدیران آن زمان شایستگی بیشتری داشته و بالاتر بود، اما در همه مدیرانی که امام انتخاب می کند این مسئله وجود دارد ولی در عمل ممکنست بعضی حتی مورد مواخذه امیرالمؤمنین هم قرارگرفته باشند، اما به طورکلی عدالت، تقوا، شایستگی برای مدیریت و اعتقاد به حق الناس، موارد موردنظر امام(ع) برای تعیین مدیران بود و مدیرِ مدبّر و معتقد باایمان و باتقوا را انتخاب می کردند.
یکی از مهم ترین صبرهای حضرت صبر در مقابل گناهان است و در خطبه ۲۶ نهج البلاغه نیز سختی ها را بیان می کند و از صبر خودشان بر مسائل صحبت می کنند. از دید شما ضرورت و اهمیت صبر و پرهیز از اقدامات عجولانه در برخوردهای مختلف در جامعه فعلی تا چه اندازه لازم است؟
صبر در فرهنگ اسلامی یعنی پایداری ورزیدن در مقابل مشکلات و امیرالمؤمنین(ع) می فرماید صبر در مقابل گناه هم یکی از صبرها است. جاذبه گناه خیلی انسان را وسوسه می کند و به سمت خود می کشاند، اما اگر انسان بتواند در مقابل این جاذبه استقامت و پایداری کند صبور است به ویژه در مسائل اجتماعی که مشکلات در این مسائل فراوان است. بهترین بیان صبر را خداوند در سوره عصر منتقل کرده است، به این معنا که استعداد انسان این است که سرمایه های انسانی خودرا ببازد مگر کسانی که ایمان بیاورند، ایمان یعنی گرایش پیدا کردن از حالت حیوانی به معنویتی که خداوند باشد، اما این ایمان کافی نیست و بدنبال آن باید کارهای شایسته انجام دهند که این کارهای شایسته مسبب شناخت حق است. یعنی انسان هایی که در این اجتماع زندگی می کنند و می خواهند در مقابل خدا وظیفه خودرا انجام دهند یکدیگر را به حق سفارش کنند، اما سفارش به حق برای خیلی ها مشکل است و خیلی ها در مقابل حق می ایستند، چونکه با منافع آنها تضاد دارد. ازاین جهت یکدیگر را به استقامت و پایداری ورزیدن در مقابل مشکلاتی سفارش می کند که برای رفتن به سمت حق رویاروی آنان قرار می گیرد، بدین سبب باید ایستادگی کرد. ازاین جهت امیرالمؤمنین(ع) در مقابل مشکلات مختلف و از شروع زندگی و پس از رحلت رسول خدا که مسئولیتی به عهده او واگذار شد صبر را پیشه خود ساخت و در مقابل همه مسائل پایداری ورزید و در هیچ کاری شتاب زده عمل نکرد چون انسانی بود آگاه از اینکه خداوند سنتی بر جهان آفرینش در جامعه و در تاریخ و در نسل آدمی حاکم کرده که برمبنای تقدیر عمل می شود؛ پس در مقابل حوادثی که پیش می آمد غافلگیر نمی شد، چون انتظار همه چیز را داشت و وقتی بسیار مشکل بود چه از مسائل کوچکِ فردی تا جنگ و مسائل بزرگ اجتماعی، در مقابل آن استقامت و مقاومت و صبر می کرد.
یکی از مباحثی که باید به آن توجه گردد شنیدن انتقاد است، حضرت تا چه اندازه پذیرا و شنونده انتقادهایی بودند که از شخص ایشان انجام می شد؟ سیره حضرت در برخورد با مخالفان و بدعت گذاران چگونه بود و این خاصیت حضرت را در جامعه امروز چطور می بینید؟
ما اصلاً شاید نتوانیم مثل امیرالمؤمنین عمل نماییم، اما امیرالمؤمنین پاسخ شما را در خطبه ۲۱۶ نهج البلاغه فرموده است. من ترجمه این خطبه را می خوانم. «بسیار افتد که مردم بعد از انجام کار مهمی که کرده اند، خواهند که آنان را بستایند، ولی مرا به جهت فرمانبرداریم از خدا و نیز رفتار نیکویی که با شما داشته ام، به نیکی مستایید، برای اینکه هنوز حقوقی است که من ادایشان نکرده ام و فرایضی بر گردن من است که باید آنها را بگذارم. آن سان که با جباران سخن می گویند، با من سخن مگویید و از من پنهان مدارید آنچه را از مردم خشمگین به هنگام خشمشان پنهان می دارند. نیز به چاپلوسی و تملق با من آمیزش مکنید؛ و مپندارید که گفتن حق بر من گران می آید؛ و نخواهم که مرا بزرگ انگارید، برای اینکه هر که شنیدن حق بر او گران آید، یا نتواند اندرز کسی را در باب عدالت بشنود، عمل کردن به حق و عدالت بر او دشوارتر است. پس با من از گفتن حق یا رأی زدن به عدل باز نایستید، برای اینکه من در نظر خود بزرگ تر از آن نیستم که مرتکب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ایمن باشم. مگر آنکه، خدا مرا در آنچه با نفس من رابطه دارد، کفایت کند برای اینکه او تواناتر از من به من است. ما و شما بندگانی هستیم در قبضه قدرت پروردگاری که پرورش دهنده ای جز او نیست. او صاحب اختیار ماست در آنچه خود بدان اختیار نداریم. اوست که ما را ازآنچه در آن غوطه وریم، بیرون می کشد و به راهی که صلاح ما در آنست، می برد. او بود که بعد از گمراهی ما را هدایت کرد و بعد از نابینایی، بینایی بخشید.»
امیرالمؤمنین می فرماید که اصلاً شما وظیفه دارید که به من انتقاد کنید و در خطبه ۳۴ می فرماید «ای مردم، مرا بر شما حقی است و شما را بر من حقی؛ اول نّصِیحه لکمْ خیرخواهی» یعنی نخستین حق را خیرخواهی (انتقاد خیرخواهانه) عنوان کرده است، یعنی به من بگویید چه در پشت سرم و چه در برابرم، و این حقی است که من بر گردن شما دارم. ازاین جهت اگر ما خودرا در جامعه امروز پیرو و شیعه امیرالمؤمنین می دانیم باید خود انتقادی نماییم، یعنی هم خودمان خودرا به پای میز محاکمه بکشانیم و ببینیم چه کار خطایی کردیم و هم از انتقاد دیگران استقبال نماییم. انتقاد، عمل انسان را اصلاح می کند. اگر انسان عمل خالصانه ای برای خدا انجام داده و اشتباه کرده باشد انتقاد دیگران موجب می شود که آن عمل اصلاح گردد و به نفع خود شخص و همه جامعه است.
جامعه موردنظر امیرالمؤمنین(ع) خودبه خود یک جامعه دینی است. مهم ترین دغدغه ایشان در برقراری چنین جامعه ای چه مسائلی بوده و جامعه دینی نسبت به حقوق و مسائل فکری عقیدتی چه دیدگاهی دارد؟
جامعه موردنظر امیرالمؤمنین(ع) جامعه دینی نیست. اندیشه پیغمبر و معصومین این است که دین را در جامعه ترویج کنند، اما اداره جامعه برمبنای توجه به خداست. امیرالمؤمنین بهترین و زیباترین جامعه را در عهدنامه به مالک اشتر ترسیم کرده و می فرماید من تو را به مصر می فرستم برای این چند عمل که اساس کار هر زمامداری باید باشد: «ولّاه مصر جبایة خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها» یعنی «اول، گردآوری خراج و مالیات، دوم، جنگیدن با دشمن کشور، سوم، به سروسامان رسیدن امور مردم و چهارم، آباد کردن سرزمین و کشور.» هیچ جا درباره ی امور عبادی حرفی نزده است، چونکه چنین مواردی روابط انسان با خداست و کسی که می خواهد جامعه ای را اداره کنند و زمامدار و پیشوا و رییس جمهور باشد یا هر عنوان دیگری در این مسئولیت داشته باشد باید این چهاراصل را رعایت کند. این جامعه انسانیِ موردنظر امیرالمؤمنین است که در آنجا هم می گوید که تو به مصر می روی، آنجا یا مردم، مسلمان و برادر دینی تو هستند یا غیرمسلمان اند و نظیر تو در خلق، یعنی ازنظر حقوق شهروندی همه با یکدیگر برابرند نه این که آن که دین اسلام دارد بر آن کسی که مسلمان نیست امتیاز دارد. «إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» به این معنا که دین او رابطه او با خداست و تو زمامدار هستی و باید آن چهاراصل را رعایت و اجرا کنی، البته قانون حاکم بر جامعه همان قانون قران و سنت پیغمبر است اما اگر مسائلی در قران نبود از تجربه بشری استفاده می نماید.
حضرت علی در زندگی امروز جامعه ما در کجا قرار دارد و چرا ابعاد شخصیتی و فکری امام علی(ع) هنوز برای جامعه ما به درستی شناخته نشده و یا ناشناخته باقی مانده است؟
در زبان ما امیرالمؤمنین همه جا هست اما در عمل اصلاً جایی ندارد، چونکه ما بدنبال قدرت طلبی و منافع شخصی و گروهی خودمان هستیم. وقتی که انسان خواهان زرق و برق دنیا، قدرت، ثروت و امکانات شد رقیب پیدا می کند و در مقابل او می ایستد و به جهت اینکه آن رقیب را از پا درآورد از هر وسیله نادرستی استفاده می نماید و او را متهم و بدنام می کند، با می جنگد و او را از بین می برد. امیرالمؤمنین از این ها دور بود، حتی وقتی می خواست با دشمن خود معاویه و با بدترین افراد دیگر هم بجنگد با بهترین وسیله می جنگید. ازاین جهت، موقعیت اجتماعی ما از امیرالمؤمنین و از سفارش ها و رهنمودها و آموزش های ایشان به دور است، چونکه ما بدنبال زرق وبرق دنیا و قدرت و ثروت و امکانات و ماندنِ خودمان هستیم ولی امیرالمؤمنین می خواست قانون خدایی را حاکم کند و حقوق مردم را به آنها بدهد.
یکی از مسائل مهمی که در جامعه امروز باید به آن توجه کرد حق و تکلیف و مردم و مسئولان نسبت به یکدیگر است. حضرت در نهج البلاغه به این مساله پرداخته که هر جا حق است تکلیف هم هست، یعنی اگر کسی حقی بر دیگری داشت دیگری هم حقی بر او دارد و اگر کسی حق داشت که دیگری عهده دار انجام آنست او هم تکلیفی دارد که حق دیگری را ادا کند. با عنایت به این موضوع، حق و تکلیف مردم و مسئولان در دوره معاصر را به چه صورت می بینید؟
حضرت در خطبه ۲۱۶ حق و تکلیف را بیان می کند و می فرماید «لحق اوسع الاشیاء فی التّواصف و اضیقها فی التّناصف» در وصف کردن، سخنرانی کردن، کتاب نوشتن، شعار دادن، وسیع ترین دامنه را دارد اما در انصاف دادن، عمل کردن و به اجرا درآوردن تنگ ترین دامنه را؛ یعنی می فرماید اگر حق برای کسی به وجود آمد در مقابلش باید تکلیف هم ایجاد شود، اگر برای کسی تکلیف و وظیفه تعیین شد باید حقی هم به او بدهند. اگر قرار بود حق یک طرفه به کسی داده شود و تکلیفی هم از او خواسته نشود او خدا بود چون هم در اجرای اعمالش نسبت به بندگان قدرت دارد و هم عدالت را اجرا می کند؛ اما باوجوداین خدا هم برای خود حقی یک طرفه نخواسته و می گوید حق من بر گردن بندگان، اطاعت کردن از من است اما در مقابل، حق بندگان بر گردن من آنست که اگر اطاعت امر مرا بکنند آن هم امری که به نفع مردم است من پاداش دو برابر به آنها می دهم؛ پس امیرالمؤمنین می فرماید «اگر حق در جامعه ای رعایت شود و در مقابل، طرف هم وظیفه و تکلیف خودرا انجام دهد در آنجاست که حق در میان مردم عزت و ارجمندی پیدا می کند، راه های دین روشن می شود، نشانه های عدالت در جامعه بر سر جای خودش قرار می گیرد و سنت های رسول خدا هم در راه درست و هموار خودش جاری می شود و در آن صورت روزگار اصلاح می شود، امید می رود که دولت و حکومت در چنین جامعه ای باقی بماند و چشمداشت دشمنان برای نفوذ کردن در چنین جامعه ای به یأس تبدیل می شود؛ اما برعکس، اگر شهروند حق زمامدار و سرپرست خودرا رعایت نکرد و سرپرست هم حق مردم را رعایت نکردند در آنجاست که اختلاف کلمه پیش می آید، نشانه های ستمگری آشکار می شود و تقلب و تباهی و ناراستی و فساد در دین فراروان می شود، راه های روشنِ سنت ها کور می شود و از بین می رود، مردم بر طبق هوا و هوس خودخواسته ی بزرگان عمل می کنند و احکام الهی تعطیل می شود، بیماری های روانی و افسردگی ها و بدبینی ها فراوان می شود و در آن جامعه نه به خاطر حق بزرگی که تعطیل شده کسی گرفتار شگفتی می شود و نه به خاطر باطلِ خیلی بزرگی که حاکم شده و به آن عمل می کنند کسی گرفتار وحشت و شگفتی می شود. در آنجاست که نیکان خوار می شوند بدکاران و تبهکاران عزیز و ارجمند می شوند و عذاب خداوند درنتیجه ی رعایت نکردن حق و تکلیف، گرفتار جامعه می شود.»
تا چه اندازه مشکلات و معضل های اجتماعیِ امروز را به علت فاصله گرفتن مردم و مسئولان از خط و سیره حضرت علی(ع) می دانید و این فاصله، جامعه را با چه چالش ها و بحران هایی مواجه خواهد ساخت؟
الآن فاصله ما با رهنمودها و آموزش ها و سیره عملی امیرالمؤمنین بسیار است. امیرالمؤمنین در زندگی اجتماعی دو چیز را از همه مهم تر می دانست، نظم جامعه، وحدت و همبستگی افراد اجتماع؛ و این دو را در همه زندگانی خود رعایت کرد. پس از رسول خدا که مسئله خلافت و اختلاف پیش آمد در مسجد ایستاد و طرفداران و مخالفان خودرا مورد خطاب قرار داد که «اختلافات را کنار بگذارید، این ها فتنه ها هستند. خودرا با کشتی وحدت نجات دهید، تاج افتخار کردن را به زمین بزنید و مخالفت نکنید.» وقتی بین او و عثمان و متأسفانه به علت گرایش های دینی عثمان را انتخاب کردند فرمود «بی تردید دانستید که من به خلافت سزاوارترین مردم غیر از خودم هستم و سوگند به خدا مادام که کارهای مسلمانان سلامت باشد و جز بر شخص من ستمی نرفته باشد تسلیم می شوم.» پاداش این اقدام، حفظ وحدت و همبستگی مسلمین و ایجاد نظم در جامعه است. در دوران عثمان هم همچنین بود و وقتی که معترضین و شورشیان مقابل عثمان اقدام می کردند امام می فرمود که «راه مسالمت در پیش بگیرید، مبادا هرج ومرج و فتنه ای ایجاد شود که در آن حق و باطل از بین برود.»
وقتی می خواست امربه معروف و نهی از منکر کند به شدت در مقابل آنچه مربوط به حقوق مردم بود می ایستاد و نمی گذاشت حقوق مردم پایمال شود، اما درباره ی آنچه رابطه انسان با خدا بود می فرمود «وَ أْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ ائْتَمِرُوا بِهِ، وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ، وَ إِنَّمَا أُمِرْنَا بِالنَّهْیِ بَعْدَ التَّنَاهِی» یعنی «به شما فرمان داده شده که نهی از منکر کنید اما بعدازاینکه خودتان را اصلاح کردید و هیچ منکری در وجودتان نیست.» به خوارج هم می فرمود که «شما می گویید خلافت یک امر الهی است، خیر خلافت یک امر انسانی است.» و می فرمود که «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» یعنی مردم ناچار از داشتن فرمانروا هستند چه تبهکار چه نیکوکار. چون حتی اگر تبهکار هم حاکم باشد بهتر از هرج ومرج و بی قانونی می باشد. اما امیرالمؤمنین از تک روی به شدت نهی می کند و می فرماید «فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ [عَلَی] مَعَ الْجَمَاعَةِ، وَ إِیَّاکُمْ وَ الْفُرْقَةَ، فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاس لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب» یعنی «دست رحمت و نعمت خدا بر سر جماعت و متحد است و شمارا از پراکندگی پرهیز میدهم که بدون شک تفرقه و کناره گیری از مردم بهره و شکار شیطان است چنانچه تکرو و کناره گیر از گله گوسفندان بهره و شکار گرگ بیابان است.»
سیره امیرالمؤمنین(ع) آگاهی، آزادی و دادگری است و اولاً می خواست مردم آگاه باشند و ندانسته هیچ فرمانی را اطاعت نکنند، چه فرمان خدا چه فرمان زمامدار. دوم این که همه در انتخاب راه خود آزاد باشند و می فرمود خود دانید و خدا. خدا به پیغمبر خود نیز در سوره غاشیه می فرماید «فَذَکِّر إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّر» به این معنا که «تنها و تنها تو یادآوری کننده هستی. چیرگی بر مردم ندار که بخواهی ایمان را در آنها تزریق کنی، مگر کسی که پشت کند و کفر بورزد خدا خودش عذابی خیلی بزرگ تر از گناهی که مرتکب شده و به اندازه گناهش به او می چشاند. آمدن آنها به سمت ما است و رو به سمت قیامت دارند. حسابشان هم به عهده من است.»، بدین سبب وقتی به پیغمبر خود می فرماید که تو نمی توانی کسی را مجبور کنی که به سمت دین برود و ایمان داشته باشد، امیرالمؤمنین نیز همین را اجرا می کند.
اگر باور داشته باشیم که نهج البلاغه می تواند الگوی زیست انسانی ما باشد، شناخت چنین الگویی و اجرای آن به چه اصولی نیاز دارد؟
اول، شناخت است. اگر این شناخت را پیدا نماییم راه های اجرائی و کاربردی آنرا هم باید به دست بیاوریم که به عهده کارشناسان و مربیان و مدیران و متخصصان در رشته های مختلف است. نهج البلاغه واقعاً می تواند الگوی عملی باشد، اما نه عیناً. امیرالمؤمنین در وصیت خود به امام حسن می گوید «من درباره ی سنت های گذشته آن چنان مطالعه کرده ام که نقاط قوت و ضعف آنها را برای تو بیان می کنم.» یعنی تجربه بشری خیلی مهم است. ازاین جهت اگر ما بخواهیم قرآن و سخنان رسول خدا، نهج البلاغه یا هر چیزی را به عنوان اسوه و الگوی خود قرار دهیم باید به تجربه بشری توجه داشته باشیم؛ بطورمثال در قرآن، هم رسول خدا و هم امیرالمؤمنین بر روی عدالت بسیار تکیه دارند که باید عدالت اجرا شود، اما عدالت اقتصادی چیست؟ در این مورد تجربه بشری چه بوده و اقتضای امروزِ ما چیست که اقتصاد خودرا برمبنای آن قرار دهیم؟ هرروز به نحوی است اما آن روشی را باید عمل نماییم که عدالت را بهتر به اجرا درمی آورد یا در عدالت سیاسی چه چیزی بهتر است؟ بازهم باید به تجربه بشری دقت کنیم و ببینیم که امروز بشر به چه نتیجه ای رسیده که ازنظر سیاسی و اجتماعی، عدالت با چه روشی بهتر به اجرا درمی آید؟ نه این که عیناً آن چیزی باشد که امیرالمؤمنین در زمان خودش عمل کرده است، شاید عمل امام به اقتضای زمان خودش برای مردمان عرب آن روز بسیار هم خوب بوده است، ولی به دردِ امروز نخورد. آن اصول را باید در نظر داشته باشیم و فروع و روش کار را از تجربه بشری برای اداره جامعه امروز خودمان استفاده نماییم.
فرازهای تربیتی و اخلاقی بسیار در نهج البلاغه قابل درک و استناد است، اما متأسفانه این میراث باارزش بین شیعیان مهجور باقی مانده علت چیست و چه راهکاری برای انس با این میراث باارزش پیشنهاد می کنید؟
علت آنست که با منافع ما مطابقت نداشته و شاید علتِ دیگر این است که در زمان های قبل تا همین امروز به نهج البلاغه به عنوان یک متن دینی، حدیثی و ادبی نگاه شده است نه یک کتاب راهنمای عمل. در مورد راه حل هم فعالیتهایی شروع شده و ان شاءالله گسترش بیشتری پیدا می کند، ولی اول از همه اموزش لازم است. از سال ۱۳۸۳ در دانشگاه علوم و حدیث شهر ری دوره کارشناسی ارشد نهج البلاغه تدریس می شود و در حال حاضر نهج البلاغه در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری در دانشگاه پیام نور تهران و خیلی از دانشگاه ها تدریس می شود، ولی باید خیلی عملی تر باشد. به نظر من از همه این ها بهتر، درآوردن مفاد نهج البلاغه بصورت هنری است یعنی داستان، نمایشنامه، فیلم، نقاشی و انواع و اقسام هنر که می تواند به خوبی نهج البلاغه را معرفی نماید و در این صورت از مهدکودک تا سالمندان و چه افراد دانشگاهی و غیردانشگاهی و در هر صنفی مفید واقع خواهد شد.
ما باید نهج البلاغه را آن طور که هست بدون این که بخواهیم در آن تصرف نماییم و آنرا مطابق با مصالح و منافع روز خود درآوریم رعایت نماییم و حقوقی که درباره ی مردم بیان کرده را در جامعه عملی نماییم و نگوییم این به درد آن روزگار می خورد و به درد ما نمی خورد. اصولش که به درد ما می خورد! امام علی(ع) به مالک اشتر می گوید یک جلسه برگزار کن تا همه نیازمندان بتوانند به نزد تو بیایند و شکایت خودرا به تو اعلام کنند. در وضعیت امروز هم اگر مسئولان خودشان نتوانند باید بصورت تشکیلاتی شعبه هایی ایجاد کنند تا صدای مردم بدون واسطه و بدون سانسور و بدون کم و زیاد کردن به بالاترین فرد برسد تا همه مدیران از بالاترین تا مدیران میانی و پایینی، درد مردم را بدانند و به آن عمل کنند و آن هم مطابق با این الگوها و آنچه خدا و پیغمبر او و امام علی فرموده اند.
به نسبت میان نهج البلاغه و قرآن اشاره کنید، اگر بپذیریم که نهج البلاغه بهترین ترجمان قرآن است، آیا بدون نهج البلاغه می توان قرآن را درک و تفسیر کرد؟ اصولاً چه رابطه ای میان قرآن و نهج البلاغه وجود دارد؟
امیرالمؤمنین شاید ۱۰ سال و حداکثر ۱۳ سال داشت که رسول خدا به پیغمبری مبعوث شد و نخستین آیاتی که بر پیغمبر نازل شده به امیرالمؤمنین هم گفته شده است؛ بدین سبب امیرالمؤمنین از اولین آیه تا آخرین آیه را از رسول خدا(ص) شنیده و درک کرده یعنی در وجود خودش هضم کرده و بعد هم به آن عمل کرده است؛ بدین سبب سخنان امیرالمؤمنین اول ازهمه از سرچشمه زلال قرآن جاری شده، دوم از سخنان رسول خدا و سوم از تجربه های بشری که خودش به دست آورده است. به این جهت اگر بخواهیم نهج البلاغه را یا سخنان امیرالمؤمنین که البته بهترین گزیده اش در نهج البلاغه است را بیان نماییم باید بگوییم نهج البلاغه تفسیر قرآن است، منتهی نه تفسیری مانند تفسیر ما. ۹۶ بار در نهج البلاغه از قران اسم برده شده، تأویل و ترجمه کرده، تشویق و توصیف کرده و بدین سبب روح سخن امیرالمؤمنین، قرآن است. اگر بخواهیم به ظاهر قضاوت نماییم ۱۳۰ آیه قرآن در نهج البلاغه آمده است، اما اگر کسی به روح قرآن و به روح سخنان امیرالمؤمنین(ع) توجه داشته باشد می بینید که تمام آن از قرآن گرفته شده است.
البته می شود قرآن را بدون نهج البلاغه تفسیر کرد چنانچه خیلی ها انجام داده اند و این طور نیست که بگوییم حتما در تفسیر قرآن به نهج البلاغه نیاز است، اما کسانی که با نهج البلاغه آشنا هستند قرآن را بهتر تفسیر کرده اند؛ یکی از نمونه های برجسته آن در زمان گذشته شیخ محمد عبده بوده که تفسیر المنار او و تفسیر مختصر نهج البلاغه اش شناخته شده است و از دوران معاصر نیز آیت الله طالقانی هم به نهج البلاغه و هم به قرآن یکسان توجه داشت و در تفسیر خود گاهی به نهج البلاغه استناد می کند و دلیل می آورد؛ بدین سبب اگر کسی نهج البلاغه را بداند قرآن را بهتر تفسیر می کند. علامه طباطبایی نیز خیلی به نهج البلاغه توجه داشته اند. این نکته مهم است که امیرالمؤمنین(ع) در خیلی از بخش های نهج البلاغه، آیات قرآن را به عنوان دلیل و سند آورده و به استناد این آیات مطلب خودرا بیان می کند؛ بدین سبب فهم قرآن و نهج البلاغه برای کسی که می خواهد نهج البلاغه را شرح کند لازم است و کسی که بخواهد قرآن را تفسیر کند این هردو لازم است.




منبع:

0.0 از 5
1402/01/23
12:37:08
424
تگهای خبر: برنامه , تدریس , حقوقی , داستان
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۷ بعلاوه ۳