نجوم در شعر فارسی، ۶
نقش گردش سپهر در سرنوشت شخصیت های شاهنامه
بلک بلاگ: در شاهنامه فردوسی، نقش سپهر (آسمان) و گردش آن در تعیین سرنوشت پهلوانان و شاهان بسیار برجسته است و به عنوان یکی از ارکان اصلی تقدیر و سرنوشت در داستان ها دیده می شود.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: در شاهنامه فردوسی، نقش سپهر (آسمان) و گردش آن در تعیین سرنوشت پهلوانان و شاهان بسیار برجسته است و بعنوان یکی از ارکان اصلی تقدیر و سرنوشت در داستان ها دیده می شود. در این اثر، آسمان و ستارگان نه تنها نشانه های معنوی بلکه بعنوان عامل های تاثیر گذار در جریان زندگی انسان ها شناخته می شوند.
در داستانها هم اشارات زیادی به این تاثیر می بینیم که به چند نمونه اشاره می شود:
گردش سپهر، از تقدیر و سرنوشت تا فره ایزدی
در خیلی از داستان های شاهنامه، آسمان و گردش آن بعنوان نمایانگر تقدیر و سرنوشت عمل می کنند. به صورت مثال، در خیلی از مواقع، کردار و وضعیت شخصیت ها در تطابق با «فرهی ایزدی» (روح یا قدرت الهی) است که از آسمان نشأت می گیرد و می تواند بر پیروزی یا شکست آنها تاثیر بگذارد.
نوذر، شاهی که آسمان با او بر سر مهر نیست
در داستان نوذر می خوانیم بعد از بر تخت نشستن او به جای پدر:
برین برنیامد بسی روزگار
که بیدادگر شد سر شهریار
ز گیتی برآمد به هر جای غَو
جهان را کهن شد سر از شاه نو
چو او رسم های پدر درنَوَشت
ابا موبدان و ردان تیز گشت؛
همی مردمی نزد او خوار شد
دلش بردهی گنج و دینار شد
چو از روی کشور برآمد خروش
جهانی سراسر برآمد به جوش
بترسید بیدادگر شهریار
فرستاد کس نزد سام سوار
وقتی او با گردنکشی و بیداد عرصه را بر خود تنگ می کند و سبب اعتراض و خروش در گوشه گوشه کشور می شود، برای سام نامه می نویسد و از او کمک می خواهد. سام با رسیدن نامه نوذر از میدان نبرد در گرگساران مازندران برمی گردد، به بارگاه می رسد و بزرگان او را دوره می کنند و از او می خواهند تا به جای نوذر که شاه لایقی نیست، بر تخت شاهی بنشیند.
سام _با تأکید بر تفاوت نقش شاه و پهلوان در اداره کشور_ قبول نمی کند و می گوید:
دلش گر ز راه پدر گشت باز
برین بر نیامد زمانی دراز،
هنوز آهنی نیست زنگار خورد،
که رخشنده، دشوار شایدش کرد
من آن ایزدی فره باز آورم،
جهان را به مهرش نیاز آورم
که هنوز مدت زیادی نیست که او بیداد کرده و میتوان او را اصلاح کرد و فره ایزدی را به او بازگرداند. سپس سام پیش نوذر رفته او را نصیحت می کند و راه درست شهریاری را به او می آموزد، نوذر هم می پذیرد و بزرگان دربار با او کنار می آیند و آرامش به بارگاه برمی گردد؛ ولی:
برین هم بگذشت چندی سپهر
نه با نوذر آرام بودش نه مهر
گویی سپهر گردان با نوذر روی مهر ورزیدن ندارد و قرار نیست او آرامش را تجربه کند. همچنین هم می شود و شاه توران پشنگ، با تحریک پسرش افراسیاب از فرصت مرگ منوچهر و نارضایتی از نوذر بهره برده و به ایران حمله می کند؛ جنگی که سر انجام آن کشته شدن نوذر به دست افراسیاب است.
رستم و سهراب، یکی داستان است پر آب چشم
در داستان رستم و سهراب هم می بینیم که در نبرد آخر، که قصد کشتی گرفتن می کنند:
به کشتی گرفتن نهادند سر
گرفتند هر دو دوال کمر
هرآنگه که خشم آورد بختِ شوم
کند سنگ خارا به کردار موم
سرافراز سهراب با زور دست
تو گفتی سپهر بلندش ببست
تو گویی آسمان بلند (که گردشش سرنوشت و تقدیر را رقم می زند) سهراب را با همه زور و توانش، به بند کشیده و نمی تواند مقابل رستم مانند روز گذشته کشتی بگیرد.
غمی بود رستم، بیازید چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ
خم آورد پشت دلیر جوان
زمانه بیامد، نبودش توان
زدش بر زمین بر به کردار شیر
بدانست کاو هم نماند به زیر،
سبک تیغ تیز از میان برکشید،
بر شیر بیدار دل بردرید
بپیچید زان پس یکی آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد
بدو گفت ک: این بر من از من رسید
زمانه به دست تو دادم کلید
تو زین بیگناهی، که این گوژپشت
مرا برکشید و بزودی بکشت
به بازی بکویند همسال من
به خاک اندر آمد چنین یال من
سهراب بعد از زخم خوردن از رستم، او را در مرگ خود سرزنش نمی کند؛ بلکه سپهرِ گوژپشت خمیده قامت را مسئول مرگ خود می داند، و سرانجام:
نشان داد مادر مرا از پدر،
ز مهر اندر آمد روانم بسر
کنون گر تو در آب ماهی شوی،
و گر چون شب اندر سیاهی شوی
وگر چون ستاره شوی بر سپهر
بِبُرّی ز روی زمین پاک مهر،
بخواهد هم از تو پدر کین من،
چو بیند که خشت است بالین من
ازین نامداران گردنکشان،
کسی هم بَرَد سوی رستم نشان،
که سهراب کشته است و افگنده خوار
ترا کرد خواهد همی خواهان...
و تازه رستم می فهمد که به دست خود فرزندش را کشته است. پهلوانان ایران می آیند و وقتی رستم قصد کشتن خویش را می کند، گودرز دست او را می گیرد:
بدو گفت گودرز که: حالا چه سود
که از روی گیتی برآری تو دود؟
تو بر خویشتن گر کنی صدگزند
چه آسانی آید بدان ارجمند؟
اگر ماند او را به گیتی زمان،
بماند، تو بی رنج با او بمان
وگر زین جهان این جوان رفتنی ست،
به گیتی نگه کن که جاوید کیست؟
شکاریم یکسر همه پیش مرگ،
سری زیر تاج و سری زیر ترگ...
گردش آسمان، نمادی از مشیت الهی و قانون ها و سنتهای خداوند
در خیلی از موارد، شخصیت ها بخصوص شاهان و پهلوانان، به نقش مشیت الهی و فرمان سپهر در زندگی خود اشاره دارند. این امر سبب می شود که سرنوشت آنها به صورت معجزه آسا یا با دخالت نیروهای فوق طبیعی رقم بخورد. برای مثال، هنگامی که شاهان یا پهلوانان با مشکلات بزرگ روبه رو می شوند، گاهی پیش گویی هایی از راه ستارگان یا حکیمان برایشان مطرح می شود که تصمیماتشان را تحت تاثیر قرار می دهد. گاهی هم آسمان و ستارگان بعنوان نشانه ها و رموزی درنظر گرفته می شوند که از آن طریق سرنوشت شخصیت ها پیشبینی یا تأیید می شود. این نشانه ها می توانند شامل رؤیاها، پیش گویی ها یا مشاهده های آسمانی باشند که در راه زندگی قهرمانان نقش محوری ایفا می کنند. در زیر به چند نمونه مهم اشاره می شود:
پیش گویی حکیمان در رابطه با ضحاک
وقتی چهل سال از پادشاهی هزار ساله ضحاک باقیمانده، شبی خوابی میبیند که جوانی با گرزه ای گاوسر به او حمله می کند و او را از تخت به زیر می کشد. سرآسیمه از خواب میپرد و به سفارش ارنواز از ستاره شناسان و موبدان نظر می خواهد برای تعبیر این رؤیا:
چنین گفت با نامور ماهروی
که: مگذار این را، ره چاره جوی!
نگین زمانه سر تخت تو است،
جهان روشن از نامور بخت تو است
تو داری جهان زیر انگشتری،
دد و مردم و مرغ و دیو و پری
ز هر کشوری گِرد کن مهتران،
از اخترشناسان و افسونگران
سخن سربه سر موبدان را بگوی
پژوهش کن و راستی بازجوی
نگه کن که هوش (مرگ) تو بر دست کیست؟
ز مردم شمار ار ز دیو و پریست؟
چو دانسته شد چاره ساز آن زمان،
به خیره مترس از بد بدگمان
ستاره شناسان و حکیمان پیش گویی می کنند که جوانی به نام فریدون به دنیا خواهد آمد که او را سرنگون خواهد نمود. این پیش گویی و تعبیر خواب ضحاک را به وحشت می اندازد و سبب می شود که او به از بین بردن کودکان تازه متولدشده بپردازد. با این وجود طبق مشیت الهی، فریدون نجات می یابد و سرنوشت ضحاک همان گونه که پیش گویی شده بود، تحقق می یابد.
پیشگویی در رابطه با سرنوشت زال در مقابل منوچهر شاه
در داستان زال وقتی بالاخره او از پیش سیمرغ نزد پدرش برمی گردد، آوازه فرزندِ سیمرغ پروردهی سام در ایران می پیچد و منوچهر شاه فرمان می دهد تا سام این جوانِ پیرسرِ و پهلوان پیکر را نزد او بیاورد، تا یگانه فرزند جهان پهلوان ایران را ببیند و بسنجد. وقتی زال نزد منوچهر می رسد، وی در زیبایی و قد و قامت و خِردِ او خیره می ماند، سپس:
بفرمود پس شاه با موبدان
ستاره شناسان و هم بخردان،
که جویند تا اختر زال چیست؟
بر آن اختر از بخت، سالار کیست
چو گیرد بلندی چه خواهد بدن؟
همی داستان از چه خواهد زدن؟
ستاره شناسان فوراً دست به کار می شوند و سپس با شادمانی پیش منوچهر و سام که نگران پیشگویی آنهاست می آیند که:
ستاره شناسان هم اندر زمان،
از اختر گرفتند پیدا نشان
بگفتند با شاه دیهیم دار،
که: شادان بزی تا بود روزگار
که او پهلوانی بود نامدار،
سرافراز و هشیار و گرد و سوار!
چو بشنید شاه این سخن شاد شد
دل پهلوان از غم آزاد شد...
شکست افراسیاب و کشته شدنش به دست کیخسرو
نمونه دیگر پیش گویی ستاره شناسان و موبدان در رابطه با شکست افراسیاب و کشته شدنش به دست کیخسرو است. وقتی سیاوش به توران می رود، پیران و افراسیاب او را بسیار عزیز می دارند، تا جایی که پیران در حالیکه دختر خود جریره را به همسری سیاوش درآورده_ برای نزدیک کردن او به افراسیاب پیشنهاد می دهد تا سیاوش با فرنگیس دختر بزرگ افراسیاب ازدواج کند:
سیاوش به پیران نگه کرد و گفت
که: فرمان یزدان نشاید نهفت
اگر آسمانی چنین است رای
مرا با سپهر روان نیست پای
اگر من به ایران نخواهم رسید،
نخواهم همی روی کاووس دید،
چو دستان که آفریدگار منست،
تهمتن که روشن بهار منست،
چو بهرام و چون زنگهی شاوران
جز این نامدران کنداوران،
چو از روی ایشان بباید برید
به توران همی جای باید گزید
پدر باش و این کدخدایی بساز
مگو این سخن با زمین جز به راز
اگر بخت باشد مرا نیکخواه
همانا دهد ره به پیوند شاه
همی گفت و مژگان پر از آب کرد
همی برزد اندر میان باد سرد
سیاوش با حسرت از ایران یاد می کند، در مقابل پیران تلاش می کند غم او را کم کند و تأکید می کند که با گردش روزگار نمی توان جنگید:
بدو گفت پیران که با روزگار،
نسازد خرد یافته کارزار
نیابی گذر تو ز گردان سپهر،
کزویست آرام و پرخاش و مهر
به ایران اگر دوستان داشتی،
به یزدان سپردی و بگذاشتی
نشست و نشانت کنون ایدرست،
سر تخت ایران به دست اندرست
بگفت این و برخاست از پیش او
چو آگاه گشت از کم و بیش او
پیران فوراً نزد افراسیاب می رود و پدروار فرنگیس را برای سیاوش خواستگاری می کند. اما افراسیاب پاسخ می دهد:
پراندیشه شد جان افراسیاب
چنین گفت با دیده کرده پرآب
که: من گفته ام پیش ازین داستان
نبودی بران گفته همداستان
چنین گفت با من یکی هوشمند
که رایش خرد بود و دانش بلند
که ای دایهی بچهی شیرنر،
چه رنجی که جان هم نیاری به بر
و دیگر که از پیش کندآوران
ز کار ستاره شمر بخردان
شمار ستاره به پیش پدر
همی راندندی همه دربدر،
کزین دو نژاده، یکی شهریار
بیاید بگیرد جهان در کنار
به توران نماند برو بوم و رست،
کلاه من اندازد از کین نخست
کنون باورم شد که او این بگفت
که گردون گردان چه دارد نهفت
چرا کِشت باید درختی به دست،
که بارندگی بود زهر و برگش کَبَست؟
ز کاووس و از تخم افراسیاب
چو آتش بود تیز یا موج آب؟
ندانم به توران گراید به مهر،
وگر سوی ایران کند پاک چهر؟
چرا بر گمان زهر باید چشید؟
دُم مار خیره نباید گزید!
می گوید که ستاره شناسان و خردمندان پیشگویی کرده اند که از ایران و توران فرزندی پدید می آید که شاه دو کشور خواهد بود، و نخستین کارش اینست که من را از تخت شاهی به زیر می کشد!
پیران خردمندانه تلاش می کند او را آرام کند:
بدو گفت پیران که: ای شهریار
دلت را بدین کار غمگین مدار
کسی کز نژاد سیاوش بود،
خردمند و بیدار و خامش بود
بگفت ستاره شمر مگرو ایچ،
خردگیر و کار سیاوش بسیچ
کزین دو نژاده، یکی نامور
برآرد به خورشید تابنده سر
به ایران و توران بود شهریار،
دو کشور برآساید از کارزار
وگر زین نشان راز دارد سپهر،
بیفزایدش هم به اندیشه مهر
بخواهد بُدن بی شک بودنی،
نکاهد به پرهیز افزودنی
اما باوجود چاره اندیشی پیران، آن چه باید بشود شد. ستاره شناسان در داستان افراسیاب بارها پیش گویی می کنند که وی در نهایت توسط ایرانی ها شکست خواهد خورد و فرمانروایی اش به پایان خواهد رسید. این پیش گویی ها سبب می شود که افراسیاب در طول زندگی اش با تردیدها و نگرانی های زیادی روبه رو باشد. سرانجام، پیش گویی ها که گویی روایت کننده مشیت خداوند هستند، درست از آب درمی آیند و بعد از سال های طولانی جنگ های کین خواهی سیاوش، افراسیاب توسط کیخسرو کشته می شود.
پیشگویی پادشاهی گشتاسب در زمان حیات پدر
گشتاسب، پسر لهراسب و پدر اسفندیار از پدرش می خواهد که در زمان حیاتش پادشاهی را به او واگذار کند. لهراسب ابتدا از این کار سر باز میزند و گشتاسب که از پدر رنجیده برای مجبور کردن او به اینکار، پنهانی از ایران خارج می شود. لهراسب پسر دیگرش زریر را به دنبال او می فرستد.
زریر وقتی برادر را میبیند:
زریر سپهبد به پیش سپاه
چو باد دمان اندر آمد ز راه
چو گشتاسپ را دید گریان برفت
پیاده بدو روی بنهاد تفت
جهان آفرین را ستایش گرفت
به پیش برادر نیایش گرفت
گرفتند مر یکدگر را کنار
نشستند شادان در آن مرغزار
ز لشکر هر آنکس که بد پیشرو
ورا خواندی شاه گشتاسپ گو
در میان گفتگو و شادی دیدار، یکی از میان ایرانی ها به گشتاسب این طور می گوید:
چنین گفت زایشان یکی نامور
به گشتاسپ کای گرد زرین کمر
ستاره شناسان ایران گروه،
هرآنکس که دانیم دانش پژوه
به اخترت گویند کیخسروی
به شاهی به تخت مهی بر شوی
و همچنین هم می شود و مطابق گفته ستاره شناسان گشتاسب در بازگشت به ایران بر تخت شاهی می نشیند.
این نمونه ها نشان می دهند که در شاهنامه، فرمان سپهر، بعنوان مشیت الهی و نیروهای غیرقابل انکار در سرنوشت شخصیت ها عمل می کنند و اغلب، حتی تصمیمات آنها هم تحت تاثیر این پیش گویی ها و باورها قرار می گیرد. در کل، در شاهنامه نقش آسمان و گردش آن بعنوان ابزاری برای نمایاندن تقدیر و سرنوشت، بر پیچیدگی های داستان ها و شخصیت ها افزوده است و بخصوص در شکل گیری رویدادهای بزرگ تاریخی و نبردهای حماسی تاثیر گذار است.
منبع: بلك بلاگ
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب