چهلم امیر خلبان محمود ضرابی در مهر، ۲
ماندن فانتوم D در گردان آموزشی از تدابیر محمود ضرابی بود
بلک بلاگ: با این کاری که امیر ضرابی برای آموزش خلبان ها کرد، هواپیماها منتقل شدند و هواپیمای اف فور D که امیر ضرابی زحمتش را کشیده بود، در آموزش ماند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: قسمت اول مراسم چهلم امیر خلبان محمود ضرابی که روز ۱۸ آبان انتشار یافت، دربرگیرنده صحبت های امیرْ منوچهر طوسی از ضرابی و خاطراتی از دیگر خلبانان ازجمله محمود اسکندری بود. گزارش قسمت دوم این برنامه سخنان و خاطرات امیران اکبر زمانی و ناصر رضوانی را شامل می شود. زمانی از شاگردان و همرزمان ضرابی در پایگاه ششم شکاری بوشهر، و رضوانی نیز از همسایگان و همکاران ضرابی در پایگاه یکم شکاری مهرآباد است.
این بخش از میزگرد، علاوه بر خاطرات و ذکر خیر از محمود ضرابی، قسمتی از تاریخ نیروی هوایی را هم شامل می شود.
بخش اول این میزگرد در پیوند زیر قابل دسترسی و مطالعه است:
* «روایت منوچهر طوسی از حمله به H3/ امکان مرگ ۹۰ درصد بود»
در ادامه مشروح دومین قسمت گزارش این میزگرد را می خوانیم؛
* امروز که سالگرد درگذشت محمود اسکندری است، از او هم خاطره بگوییم. جناب زمانی ظاهراً از هر مسیری برویم، باز به محمود اسکندری می رسیم. [خنده]
زمانی: [می خندد.]
* خب برسیم به پایگاه شکاری مهرآباد که اسکندری آن جا معلم خلبان بود. سال ۱۳۶۱ نخستین گروه معلم خلبان های پس از جنگ در این پایگاه تشکیل شد. محمود اسکندری، قربانعلی بختیاری، ذوالفقاری...
ضرابی: آقای ذوالفقاری آن جا فرمانده تیپ شکاری بود.
* فریدون ذوالفقاری را نمی گویم. منظورم حسینعلی ذوالفقاری است.
زمانی: من توضیح می دهم. من آن زمان در آن گردان بودم.
* کابین جلو را آموزش می دیدید؟
نه عزیزم. دوره زمینی کابین عقب بود.
* پس به پایگاه یکم برویم و...
اگر اجازه بدهید اولِ جنگ را بگوییم.
* آهان! بله شما آن زمان پایگاه بوشهر بودید...
زمانی: چون گفتنی های ما از این امیر بزرگوار (ضرابی) از اول جنگ است. پس از اینکه از آمریکا برگشتم، پاییز ۱۳۵۷ پس از دیدن FTD به بوشهر رفتم.
* یعنی تقسیم شدید به عنوان خلبان تاکتیکی رفتید بوشهر؟
نه. اول به گردان اف پنج رفتم. بعد گفتند باید به اف فور بروید. FTD اف فور را دیدیم. اوایل پاییز ۵۷ منتقل شدیم به بوشهر. بوشهر دو گردان پروازی داشت؛ گردان ۶۱ و ۶۲. امیر (محمد) فاتح چهر فرمانده گردان ۶۱ و شهید (محمدحسن) قهستانی هم افسر عملیات گردان. امیر ضرابی در گردان ۶۲ تشریف داشت. امیر (هوشنگ) صدیق فرمانده گردانش بود. امیر سیاه منصوری هم افسر عملیات بود. ۶۱ و ۶۲ دو گردان آموزشی بودند. امیر ضرابی، به عنوان یک معلم و یک فرمانده و یک پدر کنار ما جوان ترها بود. ایشان از معلم خلبان های قدیمی گردان ۶۲ بود. در آن برهه پروازهای آموزشی انجام می شد تا رسیدیم به مسائل انقلاب که پروازها متوقف شدند. ما هنوز بوشهر بودیم و متأسفانه پرواز آن چنانی انجام نمی شد و آموزش ما هم...
* تق و لق بود.
بله. کژدار و مریض جلو می رفت. تمام خاطرات من از این امیر بزرگوار، از اول روزهای جنگ است. در کنار امیران (علیرضا) یاسینی، (عباس) دوران، امیر بختیاری، (حمدلله) ساجدی، (رضا) سعیدی. این ها بزرگانی بودند که ما در محضرشان بودیم. در جلسه امیر محققی خدمت تان عرض کردم وقتی چندروز از جنگ گذشت، دستور تخلیه پایگاه از خانواده ها صادر شد. دو شلتر آماده کردند که در یکی گردان نگهداری سکنا کرد. همان جا کارهایشان را انجام می دادند و سکونت داشتند. یک شلتر جداگانه هم برای خلبان ها بود که همان جا غذا می خوردند و می خوابیدند. بی ریف می کردند، دی بریف می کردند و می رفتند برای برون مرزی. شب هم که می آمدیم بخوابیم، شب اول می دیدیم دو نفر نیستند. شب دوم چهار نفر، شب سوم می دیدیم شش نفر نیستند. در این جو و وضعیت، امیر ضرابی به عنوان یک پدر در کنار ما جوان ها بود. ایشان به تمام معنا دینش را ادا کرد. الان جایی و روی صندلی ای نشسته ام که امیر ضرابی در جلسات قبل می نشست.
خدا تیمسار (مهدی) دادپی را بیامرزد. ایشان فرمانده پایگاه (بوشهر) بود. نمی دانید چه مرارتی کشید! نقشه منطقه را روی دیوار نصب و لجمن را مشخص کرده بودند. بچه ها هم بمب و راکت و موشک ماوریک می بردند و توی سر تانک های عراقی می زدند. فردا می دیدی خط لجمن ده کیلومتر جلوتر آمده است. در این وضعیت بود که نیروی هوایی بیشترین تلفاتش را در ۳ ماه اول متحمل شد * بله یادش به خیر همیشه روی همین صندلی می نشست!
در هر صورت، بار جنگ را نیروی هوایی در سه ماه اول به دوش کشید و با نیروی هوایی، دریایی و زمینی عراق جنگید. چه کسانی بودند که می جنگیدند؟ امیر ضرابی یکی از آن بزرگوارانی بود که واقعاً مردانه پای کار ایستاده و جنگیدند. من که للّهی افتخار می کنم سِمَت شاگردی اش را دارم. آن جا در بوشهر برنامه پروازی می نوشت و خودش را نخستین نفر درگیر پرواز می کرد. اگر کسی گرفتار بود، خودش پای کار بود جایگزین شود و ماموریت را انجام دهد. به تمام معنا این عزیزمان دین خودرا در ۶ ماه اول جنگ ادا کرد.
* ایشان در آن عملیات انتقامی روز ۳۱ شهریور هم بود دیگر! که چهارفروند از بوشهر رفتند...
بله عزیزم. روز سی و یک شهریور، ساعت ۴ پس از ظهر یک فلایت از بوشهر رفت برای بصره. امیر ضرابی و امیر (جهانگیر) ابن یمین و عزیزان دیگری که اسمشان را به خاطر ندارم در یک پرواز چهارفروندی رفتند. ولی روز یک مهر دیگر همه عزیزانی که معلم خلبان بودند، همه درگیر کار بودند. گفته می شود ۱۴۰ فروند از مرز رد شد رفت عراق را زد ولی عملاً آن روز، ۲۰۰ تا ۲۵۰ فروند هواپیما پرواز کرد که ۱۴۰ فروندش رفت اهداف را زد. خدا تیمسار (مهدی) دادپی را بیامرزد. ایشان فرمانده پایگاه (بوشهر) بود. نمی دانید چه مرارتی کشید! نقشه منطقه را روی دیوار نصب و لجمن را مشخص کرده بودند. بچه ها هم بمب و راکت و موشک ماوریک می بردند و توی سر تانک های عراقی می زدند. فردا می دیدی خط لجمن ده کیلومتر جلوتر آمده است. در این وضعیت بود که نیروی هوایی بیشترین تلفاتش را در ۳ ماه اول متحمل شد.
* این جمله صدام حسین را هم یادآوری نماییم که گفته بود من با دو جبهه می جنگم؛ ایران و بوشهر. یعنی گفته بود هم با ایران می جنگم هم با پایگاه بوشهر.
البته نمی شود نقش پایگاه های دیگر را نادیده گرفت؛ همدان، دزفول، تبریز و امیدیه. روزی رسید که دستور تخلیه پایگاه دزفول آمد ولی خلبان ها از پایگاه بیرون نیامدند. آن روز هر هواپیمایی که از ماموریت برون مرزی برمی گشت اجازه نشستن در دزفول نمی گرفت. به او می گفتند برو اصفهان بنشین! حتی دستور انهدام مهمات پایگاه هم آمد. شما فکر می کنید اگر خلبان های عزیز اف پنج پایگاه دزفول، آن جا را ترک می کردند و عراقی ها در پایگاه مستقر می شدند، چه می شد؟ برای جنگ مان چه مساله ای به وجود می آمد؟ آیا می توانستیم آن جا را پس بگیریم؟
* خوزستان را از دست داده بودیم!
یک زمان وقتی از پایگاه بلند می شدی و چرخ و فلاپ را جمع می کردی، بالای سر عراقی ها بودی.
طوسی: تا اول باند ۱۴ آمده بودند.
زمانی: با این وصف، بزرگانی در هواپیمای اف پنج و اف چهار واقعاً جانانه ایستادند. هواپیمای اف چهارده هم پوشش آنها در آسمان بود. یک ویدئویی از آقای رحیم صفوی دیدم. خدا پدرش را بیامرزد! نخستین کسی بود که به نقش نیروی هوایی در شش ماه اول جنگ اشاره نمود. ما آن زمان نیروی سطحی نداشتیم که بخواهد جلوی عراقی ها بایستد. خدا پدرش را بیامرزد که به نقش نیروی هوایی اشاره کرد!
در هر صورت چندماه اول جنگ که گذشت و نیروهای زمینی شامل ارتش و سپاه و بسیج مستقر شدند، یک مقدار کار نیروی هوایی سبک شد. ماموریت اصلی نیروی هوایی، قطع خطوط مواصلاتی دشمن، انهدام تاسیسات حیاتی و پشتیبانی نزدیک هوایی از نیروی زمینی در سطح است.
طوسی: ضمناً ما فقط مناطق نظامی را می زدیم. یعنی اگر می خواستیم مثل آنها شهرها را بزنیم، شاید زودتر عاجز می شدند.
زمانی: امیر بزرگوارمان (ضرابی) اوایل سال ۱۳۶۰ با عنایت به اینکه هواپیمای اف چهار E ما در گردان ها درگیر بود و کمبود خلبان بی نهایت حس می شد، پیشنهاد کرد هواپیمای اف چهار D را که من هم با آن پرواز می کردم، برای آموزش در نظر بگیرند. در نتیجه یک گردان آموزشی اف فور D در پایگاه مهرآباد تشکیل شد.
* ممکنست تاریخ این اتفاق را هم بفرمایید؟
اوایل سال ۱۳۶۰. این گردان تشکیل شد و نخستین شاگردان این کلاس بهروز نقدی بیک، ابراهیم پوردان، مشتاق عراقی و رهبر.
* همان هایی که در آن عکس در پایگاه یکم، ردیف پایین نشسته اند.
بله. همان ها! معلم ها هم اسکندری، ضرابی، بختیاری، پورعلی و ذوالفقاری بودند که چندراید اف فور با آقای ذوالفقاری پرواز کرده ام؛ همانطور که با امیر ناصری اف فور E پرواز کردم. ایشان آمده بود کمک نماید. ذوالفقاری آن موقع فرمانده تیپ بود. بنابراین بیشتر سنگینی کار آموزش، روی دوش امیر ضرابی و امیر بختیاری و تیم شان بود.
* آقای صدیق هم در آن عکس هست.
ضرابی: آن موقع فرمانده مهرآباد بود.
با این کاری که امیر ضرابی برای آموزش خلبان ها کرد، هواپیماها منتقل شدند. من در گردان آموزشی ماندم و سال ۶۴ معلم شدم. دیگر هواپیمای اف فور D که امیر ضرابی زحمتش را کشیده بود، در آموزش ماند. و سال ۶۶ هم قبل از آن که جنگ تمام شود، این هواپیماها را بردیم چابهار. یعنی گردان آموزشی منتقل شد به چابهار. این کارها با تدبیر امیر ضرابی انجام شدند زمانی: فرمانده پایگاه یکم شکاری.
ضرابی: آقای ناصری هم جانشین ایشان بود.
زمانی: فکر می کنم آن موقع جانشین مهرآباد بود.
ضرابی: سال ۶۰ بود. بعد آقای زنگنه انتخاب شد.
زمانی: در هرصورت، با این کاری که امیر ضرابی برای آموزش خلبان ها کرد، هواپیماها منتقل شدند. من در گردان آموزشی ماندم و سال ۶۴ معلم شدم. هواپیمای اف فور D که امیر ضرابی زحمتش را کشیده بود، در آموزش ماند. و سال ۶۶ هم قبل از آن که جنگ تمام شود، این هواپیماها را بردیم چابهار. یعنی گردان آموزشی منتقل شد به چابهار. این کارها با تدبیر امیر ضرابی انجام شدند.
این را هم باید بگویم که پس از خدمتشان، یک مدت را به چین رفتند...
ضرابی: به عنوان وابسته نظامی ایران.
زمانی: از آن زمان دیگر به مدت چندسال ایشان را ندیدم. می خواهم بگویم پس از پایان خدمتشان هم ثمرات بیش از حدی برای خلبان ها داشتند؛ بارزترین نمونه اش هم تشکیل NGO (کانون خلبانان) است که امیر طوسی فرمودند. امیر ضرابی انسانی بود که درد همه را می کشید و می دانست چه کسی چه مشکلی دارد. یک روز به ایشان گفتم از فرمانده نیرو خواهش کرده ام برای ده یازده نفر از خلبان های بازخریدی جنگ، یک گردش کاری ترتیب دهند که فرمانده کل ارتش، حکم آنها را از بازخریدی به بازنشستگی تبدیل کند. گفت «اکبر جان این ها ۵۰ نفرند!» یعنی تک تک مسائل و گرفتاری های زندگی منِ زمانی را می دانست. حالا فکر کنید این تعداد خلبان داریم. هرجا هم که لازم بود از حق و حقوق آنها دفاع کند، دفاع کرد.
خوشحالم یک روز پیش از درگذشت این امیر بزرگوار در کنار امیر طوسی به بیمارستان رفتیم و عیادتش کردیم. آن روز امیر بزرگواری را که یک دنیا حرف برای گفتن داشت، روی آن تخت ICU دیدم. خدا بیامردزش! ابوذر پدرش را از دست داده و ما هم مثل ابوذر هستیم. پدری فداکار را از دست داده ایم. خدا رحمتش کند!
* یک خاطره از جنگ آقای ضرابی را هم مرور نماییم. جناب زمانی شما یک خاطره داشتید که گفته بودید با منوچهر محققی برای زدن عین الضالع رفتید و پس از برگشت دیدید، گِل به زیر فانتوم تان چسبیده است. آقای ضرابی هم خاطره ای دارد که فانتومش در برگشت از زدن الحارثیه به نخل ها گرفته بوده است.
ضرابی: این اتفاق مربوط به عملیات مروارید است.
* تاریخش را هم می گویید؟
ضرابی: برای همان عملیات مروارید در اوایل جنگ است؛ آذر ۵۹.
طوسی: سیستم پدافندی که عراق داشت، روسی بود. همانطور که می گویند همه زمین و زمان دست به دست هم داده بودند مقابل ما. بله! این مساله صحت داشت. خود روس ها هم به عنوان اپراتور آن جا مشغول بودند. وجود SAM2 و SAM3 که تا ارتفاع خدا هزارپا می زد، باعث شده بود بچه های ما تا جایی که می توانند کف زمین بخوابند که سبب شده بود با گلوله ها سر و کار داشته باشند و موشک به آنها نخورد. به این دلیل بود که به نخل می گرفتند و این اتفاقات می افتاد.
جناب زمانی به اف فور D اشاره نمود. موتور این هواپیما نسبت به موتور اف فور E دودزا بود. در نتیجه به آسانی می توانستند ردش را بگیرند و رویش لاک کنند و به عنوان هدف مشخص آنرا بزنند. پس از قضیه کودتای نقاب که مرکزش هم ظاهراً در گردان اف فور D بود، تیمسار صدیق معاون عملیات پایگاه یکم بود. من تازه به این گردان آمده بودم. نزدیک به یک سال و اندی فقط در مرز ایران و عراق، هرشبِ خدا تا صبح، پرواز داشتیم. پنج ساعت به پنج ساعت با چندسری سوخت گیری هوایی. من تا مقطعی مسئول فرماندهی گردان اف فور D هم شدم. صدیق به من گفت شما مسئول می شوید. گفتم شما که می دانید من با چه روحیه ای از شیراز آمده ام؟ ولی چاره نبود. یک سال و اندی برای اینکه پالایشگاه نفت تبریز را اذیت نکنند، شب تا بامداد....
ضرابی: درگیر گشت هوایی بودید. یعنی به خاطر دودزا بودن این هواپیما با آن برون مرزی نمی رفتید.
طوسی: بله در داخل پرواز می کردیم. نیروی بازدارنده بودیم ولی نه مثل اینکه اسکرامبل بلند نماییم برای پیشگیری از تجاوز دشمن.
* مدل D البته مشکل دیگری هم داشت و این بود که ممکن بود در اسپین بیافتد؛ به خاطر طراحی بالش.
زمانی: من با این هواپیما هزار و ۵۰۰ ساعت پرواز کردم. خیلی خوب و بسیار استیبل است؛ به شرطی که آنرا بشناسی. این هواپیما هارد وینگ (بال یک تکه) است. BLC دارد. دارم فرق هایش را با E می گویم...
* یعنی مشکلاتی که در اف فور E رفع شدند.
فانتوم D همانطور که گفتم Boundry light control دارد. اف فور E اسلت دارد. مدل D اِ پی یو دارد که اگر یوتیلیتی ات رفت، اِستبیلِیتورت کار کند. البته رادارش ضعیف بود و رادار خوبی نداشت اما اگر کلاً یک شناخت از آن داشتی، هواپیمای خوبی بود. خدا بیامرزد تیمسار (جلال) پورگان را! با هم یک پرواز کردیم که در آن حرف قشنگی زد. هیچ گاه فراموش نمی کنم! راید FCF بود. یک اشکالِ فلایت کنترل پیدا کردیم. گفت زمانی می دانی با هواپیمای اف فور چه طور باید پرواز کرد؟ گفتم خیر قربان نمی دانم! گفت یک دستت باید روی استیک باشد، یک دستت پس گردنش. او یکی از ابرقدرت های اف فور است. جلال پورگان واقعاً عجیب غریب بود. می گفت باید این طوری باید این هواپیما بشناسی و پرواز کنی. اگر شناختی، مطمئن باشید هواپیمای خوبی است. بله یکی از مشکلاتش این بود که اَدْوِرسیا می گرفت. یعنی وقتی هواپیما را می گرداندی، در انگل آف اتکِ بالا، ادورسیا می گرفت. ولی اگر رعایت می کردی مشکلی پیش نمی آمد.
* ولی E هواپیمای راحت تری برای خلبان ها بود.
طوسی: الان بحث تفاوت اف فور E و D نیست. فقط گفتیم موتور D دودزاست. در نتیجه زدنش توسط پدافند آسان تر بود. یعنی پیش از اینکه در رادار دیده شود، از دور با چشم دیده می شد. گان اف فور E، داخل خود هواپیماست.
* زیر دماغه اش.
ولی در D باید گان را سوار نماییم. خودش ندارد.
* زیر شکمش می بستند.
زمانی: می شد پنج پاد گان را زیر هواپیمای D بست. این هواپیما توانایی حمل ۲ این بُرد و ۲ آت برد (باک خارجی زیر بال) و یک سنر (باک خارجی مرکزی) را داشت. هر پاد گان هم ۳ هزار فشنگ می خورد. فکر کنید چه عظمتی بود! هواپیمای اف فور E، یک نوز گان (توپ دماغه) دارد که کالیبرش ۲۰ میلی متر و ۶۴۵ تیر فشنگ ظرفیت کل مخزن آنست.
* آقای ضرابی، فکر می کنم آقای زمانی روی D تعصب دارند.
[حاضران می خندند.]
زمانی: نه. می دانید مساله چیست؟ خب … تعصب پیدا کرده ام. چون واقعاً هواپیمای خوبی است.
* دوستش دارید! قشنگ معلوم است!
هواپیمای E هم هواپیمای بدی نیست ولی اگر D را بشناسی، هواپیمای بسیار خوبی است. ما هنوز هم داریم از آن استفاده می نماییم. می دانید؟
* نه. فکر می کردم D را باید کم کم از رده خارج کرده باشیم و بیشتر با E کار کنیم!
نه. هنوز داریم از این هواپیما استفاده می نماییم.
* راستی این عکسی که از آقای ضرابی در جلسه گذاشته ایم، پای اف فور D است و همان جایی است که محمود اسکندری عکس گرفته است. هر دو سرگرد هستند. عکس هم در پایگاه یکم گرفته شده است.
این عکس متعلق به آن گردان آموزشی است که درباره ی اش صحبت کردیم. برای همان زمان است. چون ما هم دقیقاً چنین عکسی پای این هواپیما داریم.
* بله شما دست به سینه ایستاده اید.
همزمان در یک روز این عکس ها را انداختیم.
* که آقای ضرابی و اسکندری اسکارف قرمز دارند.
معلم هایمان همه داشتند. ولی ما شاگردها مجاز نبودیم از این اسکارف استفاده نمائیم. [می خندد.]
* خب ادامه بحث پایگاه یکم را در خدمت آقای رضوانی باشیم. چون هم در پایگاه با مرحوم ضرابی بودید، هم همسایه یکدیگر بودید.
رضوانی: تیمسار طوسی خیلی درباره ی امیر ضرابی صحبت کردند و حق هم دارند. چون از اول با هم بودند. من خیلی دلم می خواست وقتی مُردم، محمود ضرابی درباره ی ام صحبت کند.
جزو نخستین دسته ای بودم که به آمریکا رفت و دوره اف فور را C دید. هنوز اف فور D نیامده بود. در آن دوره (عبدالحسین) مینوسپهر بود، (احمد) دانشمندی بود، شهلایی بود، بنی فضل بود. ۸ نفر بودند برای کابین جلو. ۸ نفر هم ما کابین عقب ها بودیم. ما آن جا پروازی انجام ندادیم. کلاس زمینی دیدیم. رضوی آن جا قهرمان قهرمانان شد. غیر از ایرانیان و آمریکایی ها ملیّت دیگری نبود. چون هنوز آلمان، اسراییل و ژاپن اف فور نگرفته بودند. آنها پس از ما گرفتند زمانی: [زیر لب] ای بابا! خدا نکند امیر!
طوسی: خدا این طور خواسته!
رضوانی: برای اینکه من ۵ سال از ضرابی بزرگ تر بودم و موقع مردن من بود نه او! [بغض می کند]
* نفرمایید! ان شالله صدسال زنده باشید.
رضوانی: چندبار وقتی بیمارستان بود زنگ زدم و گفتم ابوذر می خواهم با بابات حرف بزنم! ما علاوه بر همکاری، همسایه هم بودیم. در یک بلوک می نشستیم. ابوذر خیلی کوچک بود. شما یک برادر دیگر هم داری!
ضرابی: بله. برادر بزرگترم.
رضوانی: ضرابی پس از ظهرها بچه ها را می برد پایین ساختمان و در فضای بین بلوک ها فوتبال بازی می کردند. شعار می داد و بچه ها را تهییج می کرد. محمود یک آدم خاصِ خاص بود. به پروازش کاری ندارم. از چین که برگشت به اداره چهارم معاونت لجستیکی آمد. من هم ستاد مشترک بودم. او هم بود. ایشان با رئیس ستاد چهارم دعوا و قهر کرد. چون یک عده غیر اکتیو بودند. ما که به ستاد مشترک می رفتیم، آدم های دیگری بودیم و آنها را قبول نمی کردیم.
* یعنی عملیاتی بودید.
بله. ولی آنها نبودند. مدتی را در اداره دوم بودم. قرار بود برویم در اتاق جنگ راجع به جنگ صحبت نماییم. به بچه ها گفتم کدامتان حاضرید بروید؟ گفتند ساعات پس از ظهر نگذارید چون ما کار و کاسبی داریم. این، بدی آنها نیست ها! این شکلی بودند. گفتم باشد. رفتم صحبت کردم و گفتم ساعت برنامه را عوض کنید.
گردانی که جناب زمانی فرمودند، گردان ۱۱ شکاری بود که یک گردان آموزشی بود. ما در گردان ۱۱ شناسایی بودیم. من جزو نخستین دسته ای بودم که به آمریکا رفت و دوره اف فور را C دید. هنوز اف فور D نیامده بود. در آن دوره (عبدالحسین) مینوسپهر بود، (احمد) دانشمندی بود، شهلایی بود، بنی فضل بود. ۸ نفر بودند برای کابین جلو. ۸ نفر هم ما کابین عقب ها بودیم. ما آن جا پروازی انجام ندادیم. کلاس زمینی دیدیم. رضوی آن جا قهرمان قهرمانان شد. غیر از ایرانیان و آمریکایی ها ملیّت دیگری نبود. چون هنوز آلمان، اسراییل و ژاپن اف فور نگرفته بودند. آنها پس از ما گرفتند. یک چیزهایی را نمی شود گفت. همین قدر بگویم که ما به آنها سیمیلتور درس دادیم.
در تهران سیمیلتور داشتیم. برای اف فور C هم بود. زمان آشنایی من با محمود به این جا و این دوره مربوط می شود.
اما کار بزرگ ضرابی، راه انداختن NGO بود. من هم یکی دو دوره با او همراهی کردم. اما پیر بودم و کنار کشیدم. محمود آن جا را راه اندازی نمود و خلبان ها را آورد بالا. دردش این بود که خلبان های ما حق عضویت خودرا پرداخت نمی کنند. می گفت جمع شوید و با هم یکی باشید. اتفاقاً دنبال فیلم یکی از سخنرانی هایش بودم که می گوید «مُرده ها که مُردند، بیایید به داد زنده ها برسید. فقط به ما قبر داده اند!»
ضرابی: همین جا بود که این صحبت را کرد.
زمانی: بله. مساله بهشت زهرا را گفت.
* که یک ماکت اف پنج آن جا گذاشته اید و یک قبر به ما می دهید.
رضوانی: اتفاقاً روز گذشته بهشت زهرا بودم و آن اف پنج را دیدم. خلاصه اینکه محمود یک آدم دیگر بود. به درد این می خورد که صد سال دیگر زنده باشد. اینکه تک تک ما را کفن کند و … [گریه می کند.]
طوسی: واقعاً عجیب بود.
رضوانی: هرکدام از بچه ها به اندازه خودشان جنگیده اند. نخستین ماموریت من و مینوسپهر، سورپرایز اتک به عراق بود؛ در سال ۱۳۴۷.
زمانی: [می خندد] قربان ما هنوز به دنیا نیامده بودیم.
رضوانی: که انجام نشد. (امیر) کامیاب پور فرمانده پایگاه بود. شب تا بامداد نخوابیدیم. خدا بیامرز رضا رضوی از آن خلبان های آس و فوق العاده به من یک فرگ داد. گفت رضوانی این فرگ را درست کن فردا می خواهیم عراق را بزنیم. از بنی فضل و دانشمندی کمک گرفتم و فرگ را درست کردم. آمریکایی ها به ما موشک نداده بودند. اف فور D موشک نداشت. کتاب رادار هم نداشت. در آمریکا که بودیم، مینوسپهر به من گفت رضوانی می روی ایران معلم رادار می شوی. کتابش را درست کن. من هم از روی کتاب رادار آمریکایی ها نوشتم و با خودم آوردم ایران. از روی شکل ها کشیدم و همه را نوشتم. یک سرهنگ ادوایزر ما بود. مینوسپهر به وی گفت رادار را رضوانی درس می دهد. سرهنگ گفت کتاب ندارد که! مینوسپهر گفت کتاب هم دارد. منتهی دیگر در گردان اف فور نماندم و سال ۵۱ رفتم به RF4.
کامیاب پور فرمانده پایگاه بود. شب تا بامداد نخوابیدیم. خدا بیامرز رضا رضوی از آن خلبان های آس و فوق العاده به من یک فرگ داد. گفت رضوانی این فرگ را درست کن فردا می خواهیم عراق را بزنیم. از بنی فضل و دانشمندی کمک گرفتم و فرگ را درست کردم. آمریکایی ها به ما موشک نداده بودند. اف فور D موشک نداشت. کتاب رادار هم نداشت. در آمریکا که بودیم، مینوسپهر به من گفت رضوانی می روی ایران معلم رادار می شوی. کتابش را درست کن. من هم از روی کتاب رادار آمریکایی ها نوشتم و با خودم آوردم ایران طوسی: گردان عکاسی.
رضوانی: آن جا فرمانده گردانمان سرهنگ قیدیان بود که هنوز هم زنده است و با هیچ کس حرف نمی زند. به زور هم بیاوری اش، حرف نمی زند.
* چرا؟ ایشان هم بی مهری دیده؟
ضرابی: بی مهری دیدن که خاصیت اولیه هر خلبانی است!
رضوانی: کیست که بی مهری ندیده؟
* آخر برخی از آنها که بی مهری دیده اند، می آیند و خاطراتشان را می گویند ولی بعضی ها نه.
رضوانی: ایشان معاون عملیات نیروی هوایی بود.
ضرابی: در اول جنگ.
رضوانی: هواپیمای فکوری سانحه دید. خدا فکوری را بیامرزد! او هم یک چیز آس بود. من کلاس FDD اف فورم را در آلمان دیدم. فکوری آن جا همکلاسم بود. نعمتی بود و چندتای دیگر. این ها از اولی اف فور بودند.
طوسی: یکی از یکی بهترها! الان راجع به ضرابی حرف می زنیم. درصد زیادی از بچه ها ماخوذ به حیا هستند و رغبتی به حرف زدن ندارند. الان که راجع به ضرابی حرف می زنیم، می گوییم این آدم تکراری نیست.
رضوانی: بله. جایگزین ندارد. محمود کارساز بود. وقتی از چین برگشت و دعوایش شد، رفت بازار یک مغازه درست کرد و آن جا نشست. یک روز گفتم محمود چرا رفتی آن جا؟ گفت ولش کن! حرفش نزن!
طوسی: رفته بود در لاله زار از این مراکز راه انداخته بود که لوله فشار قوی می فروشند.
* این ماجرا برای چه سالی است؟ بعد جنگ؟
ضرابی: برای دهه ۱۳۷۰ است.
* ببخشید جناب رضوانی داشتید یک خاطره از قیدیان می گفتید. گفتید هواپیمای فکوری که سانحه داد...
رضوانی: بله وقتی هواپیما سانحه داد، نگذاشتند قیدیان برود سانحه را بررسی کند. به او اجازه این کار را ندادند.
* یعنی ناراحتی اش به این خاطر است؟
از این جا آغاز شد. با او ارتباط داشتم و به خانه اش می رفتم. زنگ هم می زنم ولی تحویل نمی گیرد. ایشان و آقای هوشیار! خدا هوشیار را هم بیامرزد. او هم آس بود؛ عضو تیم آکروجت.
طوسی: بهرام هوشیار. چون ما ابوالفضل هوشیار هم داریم.
ضرابی: رسول هوشیار.
* رسول هوشیار که تازه (۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲) درگذشت.
زمانی: آقای هوشیار اوایل جنگ خیلی زحمت کشید.
ضرابی: پس از آقای قیدیان، آقای هوشیار شد معاون عملیات نیروی هوایی.
رضوانی: با هوشیار، چهارفروندی رفتیم ظفار. به من گفت ناصر می خواهم طوری بروم که شماره چهار بخورد به دیواره دریا. نمی دانم آن جا را دیده اید یا نه؟ ساحل آن جا حالت صخره ای دارد و فاصله اش با آب دریا ۱۰ یا ۱۱ متر است. می گفت می خواهم طوری پرواز کنم که شماره ۴ دسته بخورد به دیوار. ما از این مردهای خاص، خیلی در نیروی هوایی داشتیم.
طوسی: [زیر لب] درست است.
رضوانی: هوشیار، مینوسپهر و … همین مینوسپهر، همه پروازهای اولیه با هواپیماها را انجام داده است. اف پنج که آمده او پرواز کرده، اف چهار آمده او پرواز کرده و اف چهارده هم آمده، اول او پرواز کرده است. الان در آمریکاست. یک دفعه که آن طرفی رفتم، یادش کردم و زنگ زدم و گفتم شما فراموش نشدنی هستید! نخستین فرمانده گردان اف فور در ایران، مینوسپهر بود. جانشین اش هم باقری بود.
ضرابی: بهمن باقری.
رضوانی: او هم فوق العاده بود. به خودم که فکر می کنم، می بینم مقابل این ها هیچ نیستم. من از کابین عقب شروع کردم. پس از مدتی در باشگاه افسران، تیمسار خاتمی گفت از این به بعد، همه خلبان ها اول کابین عقب بپرند بعد بروند کابین جلو. و این، حرف درستی بود.
طوسی: بله. یک روز دو روز هم نبودها! یک سال تا یک سال ونیم زمان می برد.
رضوانی: تا کسی که عقب می نشیند، بداند آن جلو چه خبر است. حالا اف چهاردهی که این جا نداریم؟
طوسی: منم!
ضرابی: ایشان دوره را گذرانده اند.
رضوانی: مجتبی زنگنه یک روز به من گفت ناصر کابین عقب این اف چهاردهی ها پر رو شده اند. انقلاب شده بود. راست هم می گفت. می گفت پررو شده اند و اذیت می کنند. می خواهند به کابین جلویشان بگویند تو بی کاره ای و همه کاره منم.
[حاضران می خندند.]
زمانی: سِر! میشن کماندری (فرماندهی) می خواستند!
رضوانی: بله. همین را می خواستند.
طوسی: یادمان باشد این حالت کابین عقب و کابین جلویی فانتوم، در مورد اف چهارده مصداق ندارد.
* چون کابین عقبش افسر تسلیحات است نه خلبان.
طوسی: برای اینکه اگر بخواهی بروی اف چهارده، باید حداقل ۷۰۰ ساعت پرواز داشته باشی. و با عنایت به پروازت با سیمیلیتور و تجربه ات می روی کابین جلو. بعدها که روی اف چهارده معلم خلبان شدی، ممکنست وقتی شاگرد می پرانی، خودت بروی کابین عقب. ولی مثل آموزش اف پنج و اف چهار نمی توانی شاگرد را کمک کنی. فقط می توانی در رادیو با او حرف بزنی.
رضوانی: خدا مجتبی زنگنه را حفظ کند. از آن خلبان های آس بود. ما خلبان ناجور کم داشتیم.
طوسی: همه الان پیر شده اند.
رضوانی: زنگنه از من کوچک تر است. مدیر عملیات نیروی هوایی بود. به من گفت ناصر این ها (کابین عقب های اف چهارده) را جمع کن و بزن توی سرشان. که جمع شان کردم و گفتم من کابین عقب اف فورم. خلبان هستم و وینگ دارم. استیک هم در دستم دارم ولی چشمم به آن (کابین) جلویی است. او است که فرمان می دهد. خدا بیامرزدش (فریدون) ذوالفقاری که در RF4 فرمانده گردان شد، یک دفعه به من گفت وقتی نیستم تو فرماندهی کن! گفتم این ها قبول نمی کنند. گفت غلط می کنند. با دو راید هم تو را می برم کابین جلو. چون این قدر نشسته ای و یاد گرفته ای که می توانی. پس از او من شدم فرمانده گردان آر اف فور.
حالا بحث مان محمود ضرابی است. مهم ترین کار او پس از جنگ، همین داشتن کاراکتر و صدایش و حرف زدنش بود. همان نوع حرف زدنش که هم من خوشم می آمد، هم آن که خیلی حزب اللهی بود و هم آن که خیلی حزب اللهی نبود.
زمانی: همه دوستش داشتند.
طوسی: در عین جدی بودن در کار شوخ طبع بود. سر به سر می گذاشت و تیکه می پراند.
رضوانی: «چون ایران نباشد تن من مباد!» شعار محمود بود. گنده ها را تحویل نمی گرفت. من در ستاد مشترک دیدمش. معاون لجستیکی اداره چهارم را بایکوت کرد. گفتم محمود خیلی داری شلوغش می کنی! گفت من با این ها همکار نیستم و نمی مانم این جا.
بعد از تشکیل NGO من را برد آن جا. ابوذر خیلی جوان تر از حالا بود. محمود در NGO خیلی کار کرد. کارهایی کرد که از دست کسی برنمی آید. با آدم های مختلف ارتباطات قوی داشت. خاصیت اصلی اش حرف زدنش بود.
زمانی: روابط عمومی اش امیر!
رضوانی: روابط عمومی اش یک بود. اگر می بینید فرمانده نیروی هوایی، به خانه این و آن می رود، به خاطر کارهای ضرابی است. وگرنه از این کارها نمی کردند. ما که چنددرجه بالاتر برویم، دیگر کسی را تحویل نمی گیریم ولی ضرابی یاد داد آقای درجه بالاتر، باید رسیدگی به پایین تر را بلد باشی. البته این کار از فکوری آغاز شد. او آمد به خلبان ها کلاشینکف جایزه داد. می گویند بنی صدر این جایزه را داده است. او آن زمان رئیس جمهور بود. حالا به ما چه که خائن بوده است. [می خندد.]
طوسی: (بنی صدر) آمد در همدان در سالن آمفی تئاتر سخنرانی کرد.
ضرابی: جناب رضوانی درباره ی نخستین دوره ای که برای وابسته نظامی ها کلاس آموزشی گذاشتند هم بگویید.
رضوانی: محمود در این حوزه یک دوره از من جلوتر بود. او وابسته نظامی شد رفت چین، من هم رفتم ایتالیا. پایان جنگ بود و خواستند جایزه بدهند. بطورمثال به من گفتند فرمانده ستاد باش! گفتم من دوره اش را ندیده ام ولی غیرحضوری خواندم و امتحان دادم. این جا هم آقای صدیق موجب شد.
طوسی: البته به توانایی فرد هم نگاه می کردند. بالاخره تو باید بروی وابسته نظامی یک کشور در کشور دیگر باشی. با دیگران نشست و برخاست داری.
رضوانی: اگر جنگ و کارهای جنگی را کنار بگذاریم، محمود چنین آدمی بود. محمود اسکندری هم فرد دیگری بود. آقای زمانی را که دیدم یادش افتادم. به محمود کلمه بدی می گفتند. می دانید چرا؟ چون هرکاری را انجام می داد. وقتی محمود فرمانده تیپ شکاری مهرآباد بود، جانشین اش بودم. اتاق مان روبروی هم بود. داد می زد سرباز فلان کار را بکن! می گفتم محمود جان خب صدایش بزن بیاید، وقتی آمد آهسته به او بگو! می گفت ولش کن!
ما یک کلمه بدی به محمود می گفتیم.
این محمودِ ما رفت آن طیاره را از عرض خاک عراق به ایران آورد. کسی جرات این کار را ندارد. من که ندارم! به خاطر همین است که آن لقب را به او داده اند. آن شاخ گنده را دارد و حمله می کند. عین خیالش هم نیست [حاضران می خندند.]
* عیبی ندارد بگویید!
زمانی: کاراکتر خاصی داشت دیگر!
رضوانی: آخر جز این نبود! مثل این گاوهای گنده شاخ دار بود که حمله می کنند! چنین حالتی داشت. محمود طیاره ای که در ماموریت H3 در سوریه نشست، به ایران آورد. اسم خلبانش را یادم رفت.
زمانی: (محمود) خضرایی.
رضوانی: این محمودِ ما رفت آن طیاره را از عرض خاک عراق به ایران آورد. کسی جرات این کار را ندارد. من که ندارم! به خاطر همین است که آن لقب را به او داده اند. آن شاخ گنده را دارد و حمله می کند. عین خیالش هم نیست.
* خودش از این لقب خبر داشت؟
[حاضران می خندند.]
رضوانی: اصلاً با این لقب صدایش می کردیم. [می خندد.] نه فقط من که با او هم دوره بودم؛ بزرگترهایی مثل زنگنه، صدیق و پورگان هم با همین لقب صدایش می کردند. این اسم بد نبود.
* امتیازش بوده دیگر!
نشان از شجاعت طرف داشت.
طوسی: نمی نشست محاسبه کند.
ضرابی: می رفت توی دل کار.
رضوانی: اسکندری آن طیاره را که سانحه داده، برداشته آورده ایران.
زمانی: تستش هم کرده قربان! اول تستش کرد، بعد آوردش ایران. موتورش را عوض کردند و بعد آوردش.
رضوانی: این عادی نیست ها! یک خلبان تانکر هم به نام کامران اعتمادی در سوریه با این ها همراهی کرد. او هم الان در ایران نیست. از خلبان های آس شکاری بود که بعداً رفت ترابری.
طوسی: یادمان باشد قضیه نشستن در سوریه هم حالت خاصی بود. حافظ اسد قول کمک داده بود ولی به بچه ها گفته بودند به هیچ عنوان به طرف خاک سوریه نروند. به خاطر مشکلات سوریه و اسراییل.
* یعنی بنا بر این بود که در بدترین حالت ممکن، مبادرت به فرود در خاک سوریه کنند.
طوسی: در صحبتی که آن اوایل با تلویزیون کردم، گفتم در یک باند متروکه. نگفتم در سوریه.
* پس از چاپ کتاب «حمله به الولید» آقای مهرنیا بود که این قضیه بطور علنی و رسمی عنوان شد.
رضوانی: این کارها، کارهای قهرمانی هستند. عادی نیستند. رفیق مان گفتند ما کارهایی کردیم که هیچ کس نمی کرد. پرواز به الولید کار آسانی نبوده است. به زبان می گوییم ولی عمل کردنش به این آسانی نیست. بنزین گیری هوایی در حالت معمولی هم کار راحتی نیست. در یک پرواز قبل از انقلاب، دانشمندی لیدر دسته بود. هشت فروند می خواستیم برای اسکورت برویم. گاهی برای اسکورت پروازهایی که از خارج می آمدند می رفتیم. در آن پرواز دانشمندی نمی توانست بنزین گیری کند. همه ناراحت بودیم که چرا نمی تواند.
طوسی: این طور نیست که مثل خودرو بروی پارک کنی و بنزین بزنی.
* ظاهراً در حمله به الولید فانتوم ها زیر ارتفاع استاندارد سوخت گیری هوایی کرده اند.
طوسی: این آقایی هم که ناچار شد در باند متروکه آن طرف دنیا فرود بیاید، در حقیقت ترکش بمب خودش به خودش گرفت. چون این قدر پایین بودیم که پدافند دشمن اصلاً فرصت نکرد واکنش نشان دهد. و بعد هم صدام فرمانده آن پایگاه را اعدام کرد.
رضوانی: این وسط یک سری حرف ها سِکرِت هستند. ولی این یکی را می گویم. آن بمب، بمب اشکال دار بوده است.
* یعنی اشکال از بمب بوده؟ چون قبلاً که با آقای زمانی صحبت می کردیم، به این نتیجه رسیدیم که ظاهراً خضرایی مقداری پایین تر از ارتفاع مجاز پرواز می کرده!
من ته ماجرا را فهمیده ام. آن بمب اشکال دار بوده است. سِتینگ بمب اشکال دار طوری است که ممکنست پیش از رسیدن به زمین منفجر شود.
طوسی: نمی شود صد در صد گفت! ولی در آن ارتفاع کم، اگر بخواهی بمب بزنی باید کمی پف کنی به سمت بالا. مثل وقتی که نفست را حبس می کنی.
ضرابی: یعنی ممکنست بمب نزدیک زمین و قبل از برخورد منفجر شده باشد که آقای خضرایی فرصت عکس العمل پیدا نکرده و ترکش ها به زیر هواپیمایش گرفته اند.
رضوانی: منوچهر درباره ی PIO حرف قشنگی زد. زمانی هست که شما بمب رها می کنی یا وضعیتی پیش می آید که مرکز ثقل هواپیما عوض می شود. وقتی این طور می شود دماغ را می آوری بالا. بسیاری از خلبان های ما در پی آی او، زمین خوردند. نکته اش این است که Dont Fight with PIO. نباید با پی آی او بجنگی!
* اصطلاحاً باید شل کنی!
زمانی: پروسیجر دارد. «فریز دِ استیک! اسلایت دِ بک!» یعنی باید استیک را فریز کنی و حرکت هواپیما را فالو نکنی!
رضوانی: فالو کنی، رزونانس هواپیما کار دستت می دهد.
* پس باید استیک را محکم …!
زمانی: نه نه! فریز! اسلایت دِ بک! و اسلایت روی عقب داشته باشی تا هواپیما ریکاوری بکند. نباید آن حالت را فالو کنی. خود دماغه به سمت زمین میل می کند. به قول فرمایش امیر (رضوانی)، وقتی خلبان هم استیک را جلو بدهد دماغه پایین تر می افتد و هواپیما زمین می خورد.
رضوانی: آسولیشن است دیگر. هرچه با آن بجنگی بدتر می شود. ولی اگر رهایش کنی، خودش چهارتا بانس می زند بعد درست می شود. منوچهر کار درست را انجام داده. بگذارید یک چیز دیگر را درباره ی پرواز به شما بگویم. در لحظه نشستن، انگل اف اتک را زیاد می کنی و دماغ هواپیما بالا می آید. وقتی داری می خوری زمین، می کشی پشت دسته. این طور می شود که حتما زمین می خوری. این اتفاق یک دفعه برای من و قیدیان افتاد. زدیم همه اپروچ لایت (چراغ فرود) های کنار باند را شکستیم. خود محمود به من گفت. همه شان هم که محمود اند. [می خندد.]
[حاضران می خندند]
طوسی: اسم او را از روی محمود ما گذاشته اند.
رضوانی: محمود قیدیان، محمود ضرابی، محمود اسکندری.
* اگر جسارت نباشد منوچهر هم زیاد داریم؛ منوچهر محققی، منوچهر طوسی. فریدون هم زیاد داریم.
رضوانی: همین که این اتفاق افتاد، قیدیان به من (در کابین عقب بودم) گفت فرامین را ول کن و خودش سریع زد توی افتربرنر! این طور از زمین جدا شدیم و زمین نخوردیم.
چون راجع به محمود (ضرابی) صحبت می نماییم، حرف همه محمودها می آید وسط. خلاصه اینکه محمود به جز پروازش، شخصیت مهمی داشت. آرزویم بود وی در مراسم ختم من صحبت کند.
طوسی: قبل از مریضی اش این حرف را زدم. تیمسار صمدی، تیمسار رضا قره باغی و دیگران در پردیسان ایستاده بودند. به آنها گفتم از خدا می خواهم اگر از عمرم چیزی باقی مانده از مال من بکاهد به عمر محمود اضافه کند! به این نمک مرتضی علی این، عین جمله ام بود. برای اینکه وجودش برای آدم ها موثر بود.
رضوانی: خیلی خاص بود. خیلی دوستش داشتم. هرچند بعضی اوقات با او بحثم می شد. وقتی داشتم از NGO می رفتم، گفت نرو. گفتم محمود جان نمی خواهم بمانم. دیدم سیاست دارد وارد کار می شود. من هم کارهایم را کرده بودم. سر وابستگی نظامی هم برای من زدند. همین دوستان خودمان! [می خندد] می دانم چه کسانی هم این کارها را کرده اند ولی...
طوسی: حس حسادت.
* مثل کارهایی که برای اسکندری کردند.
ادامه دارد...
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب